×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

برای شما۲

من عاشق ایرانم۲

× مطالب زیبا+داستان+شعر+لینکستان سایتهای مذهبی+مطالب به روز+مطالب مذهبی+علمی+فرهنگی+اجتماعی+اخلاقی+عرفانی+پند آموز+عشق و عاشقی+انتخواب همسر+ازدواج+روابت زناشویی واخلاق در خانواده+تربیت فرزندان+ارتباط با دوستان+دوست یابی و...
×

آدرس وبلاگ من

javad69.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/j69.salehi

مادر یک چشم

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟ به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره! فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!! اون هیچ جوابی نداد.... حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم. احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟! گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام. مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی همسایه ها گفتن كه اون مرده ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام. منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو مادرت

كد آهنگ

كد موسيقی

دوشنبه 16 خرداد 1390 - 9:38:00 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 20 خرداد 1390   12:12:42 AM

سلام به شما اي دوست عزيزم ازمطالب زيبا وجالب وآموزنده ي شما لذت بردم

تصاويري زيبا"طنزي"ورزشي"جالب وطراحي براي شما بهترين دوستم دروبلاگم گزاشتم اگر دوست داشتين سربزنيدوبانظر زيبايتان من را خوشحال كنيد موفق باشيد

http://reza-1357.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 19 خرداد 1390   3:30:32 PM

سلام دوست عزیز

واقعاً داستانت زیبا بود و ایثار ی مادر رو چه قشنگ به تصویر می کشه

قربان شما رضا 

http://manimandegar.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 19 خرداد 1390   1:19:26 PM

javad jan veb kheili khobi dari moafagh bashi 

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 17 خرداد 1390   3:18:37 PM

سلام مطالب شما خيلي جالب وعالي بودمتشكرم

مطالبي درباب شانس بزرگ دروبلاگم گذاشتم اگر دوست داشتين سربزنيد ونظردهيد خوش حال مي شوم


Smile              

http://javad69.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 16 خرداد 1390   9:43:31 PM

 


آیا شما مثل لاک پشت داستان هستید؟! 



یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! 

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! 

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود! 

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،� دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم�!!!!!!!!!!!! !!!!! 

نتیجه اخلاقی: بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی
 که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم. 

آخرین مطالب


بخش ترین بوسه


ماجرای لحظاتی تا مرگ


معجزه گری بنام چای سبز


نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه


بی ریاترین بیان عشق به همسر در مقابل ببر


داستان چنگیزخان مغول و شاهین پرنده


داستان برنامه نویس و مهندس


مادر یک چشم


خدا هست!


داستان دانشمندان


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

70199 بازدید

22 بازدید امروز

39 بازدید دیروز

218 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements